دختر کوچولوی ملوس دوتا سیب در دو دست داشت در این موقع مادرش وارد اتاق شد چشمش به دوتا سیب او افتاد گفت: یکی از سیب هاتو به من میدی؟اندکی اندیشید سپس یک گاز بر این سیب زد و بر ان سیب،لبخند از روی لبهای مادرش محو شد سیمایش داد میزد که چقدر از دخترش نومید شده است اما دخترک لحظه ای بعد یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت:بیا مامان این سیب شیرین تره، مادر خشکش زد چه اندیشه ای به ذهن خود راه داده بود و دخترکش در چه اندیشه بود هر قدر با تجربه باشی،در هر مقامی که باشی،هر قدر خود را دانشمند بدانی،قضاوت خود را اندکی به تاخیر بینداز و بگذار طرف مقابل شما فرصتی برای توضیح داشته باشد.  

نویسنده:ریحانه



نظرات شما عزیزان:

فهیمه
ساعت17:11---5 مرداد 1394



نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

سه شنبه 31 / 3 / 1394برچسب:, | 12:20 | nastarn2 |